سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار ، کارى که لذتش رود و گناهش ماند ، و کارى که رنجش برود و پاداشش ماند . [نهج البلاغه]

محصولات ویژه

لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :64
کل بازدید :556987
تعداد کل یاداشته ها : 561
103/9/4
5:53 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسین[7]
باسلام هدف این وبلاگ،گردآوری پیشنهادات تحلیلگران موفق بورس است.

-----
خبر مایه
------ -----
لوگوی دوستان
 

-----

به اعتقاد من این روزهای بازار فرصت بهینه سازی سبد و شناسایی صنایع پیشرو است
از دید من معادن مخابرات فلزات سیمان بانکی ها پتروشیمی پالایشگاه میتوانند سهمهایی در انها یافت که رشد خوبی را برای انها پیشبینی کرد
شخصا تمرکزم در فلزات و بانکها است 
شاخص کل خیز برای هدف 125 هزار واحدی را با فرض شکسته شدن سقف این چنگال برمیدارد البته هنوز سیگنال ورود قطعی به بازار صادر نشده
از لحاظ ساختاری شاید اگر از ریسک کم به بالا بخواهیم صنایع پیشرو را در اینده پیشبینی کنیم
مخابرات اول فلزات اساسی دوم بانک سوم سیمان چهارم پتروشیمی و پالایشگاه گروههای بعدی هستند
برای سرمایه سنگین در مخابرات اخابر و همراه و در بانکی ها وبصادر را اولویت میدانم برای سرمایه متوسط بانکی ها انصار و پاسارگاد در قیمتهای مناسب پله ای عالی هستند
در سیمان سرمایه سنگین سفارس را مناسب میدانم 
در فلزات فاسمین سرمایه سنگین اولویت است
در پتروشیمی شپدیس را مناسب میدونم 
ضمنا سهام مذکور را بجز چند سهم بررسی دقیق نداشتم اما ساختار بلندمدتی میدانم اهداف قیمتی خوبی دارند باید بررسی بشن و حتما با تحقیق و ارزیابی قیمت مناسب ورود به سهام مذکور پیشنهادمه

----------

فاسمین سهم با اصالتی است اگر بخواهم ساختاری این سهم را بایکی از سهمهای بازار سرمایه مقایسه کنم شپنا است و جهش قیمتی که در شپنا رخ داد را در فاسمین بلند مدت متصورم 
در موج بزرگ سوم هستیم چارت ماهانه را میگذارم الان در موج بزرگ 3-3 هستیم خیالم از سهم راحت است کالسمین 6 هزار تومانی را مطرح کردم به دلیل همین موج بزرگ سوم البته به زمان وقوع موجها دقت کنید موج اول 3 سال طول کشید موج دوم 2 سالو نیم بیشتر پس این دیدگاه کاملا بلند مدت است اینکه موج سوم چقدر طول خواهد کشید مشخص نیست امامیشه تا ماه 5 سال 2014 انتظار تحولاتی در قیمت را از امروز داشت البته بازهم تقریبی است 
این موج یک سوپر موچ قدرتمند صعودی میباشد


  
  

حسین شریعتمداری امروز دوشنبه 07/11/92 طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: آن روز، کرانه فرات آبستن حادثه بود. دو سپاه مقابل هم به صف ایستاده بودند. اما جنگ هنوز شروع نشده بود. جنگ صفین. سپاه کوفه به فرماندهی امیر مومنان علیه‌السلام در نقطه برتری اردو زده بود و سپاه شام موقعیت فروتری داشت. ناگاه تیری صفیرکشان به میانه اردوگاه سپاه کوفه افتاد. از اردوگاه سپاه شام پرتاب شده بود و دست‌نوشته‌ای بر چوبه آن بود، با این مضمون: «مِن عبدالله‌الناصح... از بنده خیرخواه خدا... از روی خیرخواهی به شما خبر می‌دهم که معاویه قصد دارد مسیر فرات را به سوی اردوگاه شما تغییر دهد و شما را در خروش امواج آن غرق کند»! در میان شماری از سپاهیان امیر مومنان(ع) پچt>‌پچ‌ها آغاز شد و خیلی زود به اعتراض رسید که باید از جای جنبید. بیم غرق در میان است! هشدار علی(ع) که این حیله معاویه و عمروعاص و برای تسخیر موقعیت برتر شماست، به جایی نرسید و امیر‌المومنین(ع) که آن روز، شیعیان پاکباخته‌ای به فراوانی امروز نداشت، چاره‌ای جز پذیرش پیشنهاد جماعت فریب‌خورده ندید، مخصوصا آن که در آن سوی، شماری از سپاهیان معاویه با دستور او تظاهر به حفاری می‌کردند و... در پی این طرح فریب، موقعیت برتر سپاه کوفه به تسخیر سپاه شام درآمد. این جابه‌جایی، دیری نپائید و سپاهیان امیر مومنان(ع) موقعیت از دست رفته را باز پس گرفتند و این همه در حالی بود که هنوز نوبت به پاره‌های قرآن بر‌سر نیزه نرسیده بود... ترفندهای دشمن که تمامی نداشت!...

در آستانه مذاکرات هسته‌ای اخیر ایران و کشورهای 5+1 و چند هفته قبل از سفر رئیس‌جمهور محترم کشورمان به نیویورک، زمزمه‌ای از سوی مدعیان اصلاحات و جماعتی از حامیان واقعی و یا بدلی دولت جدید آغاز شد و در فاصله‌ای کوتاه بر قلم‌ها و زبان‌ها نشست که خصومت و درگیری سی و چند ساله میان ایران و آمریکا با سیاست‌ورزی غلط ما بی‌ارتباط نبوده است! و سیاست خارجی و تندروی‌های خودمان، آمریکا و متحدانش را نسبت به جمهوری اسلامی ایران بی‌اعتماد و نهایتاً به خصومت و کینه‌توزی کشانده است! جریان یاد شده برای آن که دوران 16 ساله دولت‌های کارگزاران و اصلاحات را زیر سوال نبرد، سیاست‌ورزی‌های غلط و ناپخته را به دولت 8ساله احمدی‌نژاد نسبت می‌داد و حال آنکه احمدی‌نژاد نیز مخصوصا در دولت دهم مانند هاشمی و خاتمی و روحانی نگاه خوشبینانه‌ای به آمریکا داشت. ادامه مطلب...

  
  

ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!»

از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.

خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. (بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)

عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» 

عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.

بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. 

مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. 

عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. 

گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»

بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.

عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.


92/11/5::: 11:27 ص
نظر()